این نوشته، اولین پست وبلاگ من است.
معمولاً در اولین نوشتهها و اولین متن ها از هدفها و انگیزهها صحبت میشود.
برای من، دو انگیزاننده مهم باعث ساختن اینجا شدند:
اولیشان علاقهام به نوشتن بود. حس میکنم داشتن فضایی که همه نوشته هایم را یکجا در آن داشته باشم دلگرمکننده است. و دومینشان هم این است که اساتید عزیزم بارها من و شاگردانی مثل من را به همچین کاری تشویق کردهاند. و باور دارم که آنها در اینکار چیزی میدانند که من نمیدانم.
حقیقتش این را هم نمیدانم که اینجا قرار است بیشتر از چه چیزی بنویسم و اینکه تا چه زمانی میماند و تا کی توان و قصد نوشتن در اینجا را خواهم داشت.
حین نوشتن جملات بالا، یاد یکی از حسرتهای بزرگم افتادم؛ گاهی اوقات که وبلاگ بعضی دوستان وبلاگنویسم را سرچ میکنم و میبینم از دسترس خارج شدهاند، قلباً ناراحت میشوم.
بگذریم …
با این حال، حالا که تکلیف خودم را مشخص کردم؛ دوست داشتم چند جمله هم دربارهی مخاطبانی بنویسم که شاید روزی اینجا را بخوانند.
جان استاین بک نقل قولی دارد که من خیلی آن را دوست دارم:
در نوشتن تو فقط «یک مخاطب» داری.
همان یک نفری که مستقل از دیگران در حال خواندن متن توست.
با اینکه شاید اغراق باشد اما در اکثر نوشته های عمومی این سالهایم، همین نگاه را داشتهام.
صرفنظر از اینکه نوشتهام خوب است یا بد، درست است یا نادرست، حرفهای نوشته شده یا آماتور، خواندنی است یا نه… همیشه باور داشتهام که فقط یک نفر مخاطب اصلی من است؛ همان کسی که نوشتههایم را برای او مینویسم.
کسی که نمیدانم واقعاً وجود دارد یا نه؛ اما مطمئنم که نوشتهام را میخواند.
چیزهایی که میخواستم در اولین پست اینجا بگویم را تقریباً گفتم.
البته قبل از این نوشته، در صفحه “درباره من“، هرچند ناقص و شاید هم نادرست، کمی از خودم گفتهام که میتوانید آنجا را هم بخوانید.
فقط چند اشاره کوتاه میماند …
نوشتن، با اینکه همیشه برایم جذاب بوده، اما هیچ وقت دغدغه اصلیام نبوده است. شاید یکی از مهمترین افرادی که مفهوم نوشتن را برایم تغییر داد و انگیزهای شد تا بیشتر به آن فکر کنم، محمدرضا شعبانعلی بود. مدتی بعد از آشنایی با او، همیشه مجذوب نوشته ها و تفکراتش میشدم.
عینکی که او به من داد، باعث شد دنیای اطرافم را متفاوتتر و شفافتر ببینم. امروز این عینک را از بزرگترین داراییهایم میدانم.
با این مقدمه، میخواهم بگویم که از محمدرضا خیلی چیزها یاد گرفتم و احتمالاً بسیاری از نوشتههایم در این وبلاگ از او نشأت میگیرد. نه میخواهم و نه میتوانم این را انکار کنم. به همین دلیل دوست داشتم در اولین پستم به این موضوع اشاره کنم.
و در آخر، اگر شما هم وبلاگی دارید و در این فضا فعالیت میکنید، خوشحال میشوم نشانی وبلاگتان را در کامنتهای این پست برایم بنویسید.
دیدن و خواندن دنیای ذهنی آدمها از لابهلای نوشتههایشان همیشه برایم جذاب بوده، و دوست دارم این فضا، فرصتی باشد برای گفتوگو، یادگیری، و ایجاد دوستی هایی جدید. 🌱
12 پاسخ به “برای نوشتن”
سلام
خوشحالم که می تونیم نوشته های شما در این فضا داشته باشیم.
سلامت باشید.🪴
سلام پردیس جان،
خوشحالم که همراهیات رو اینجا هم دارم.
امیدوارم سلامت و شاد باشی و نوشته های اینجا برات مفید باشن.
سلام
وبلاگ خوانی، جزو معدود کارای حوزه ی دیجیتال و مربوط به موبایل هست که من واقعا دوسش دارم.
بویژه اگر نویسنده، حرفی برای گفتن داشته باشه و تکراری نباشه. از تجربه های زیسته اش که ممکنه من اونا رو هیچوقت تو زندگیم تجربه نکنم. به خاطر این که هیچ وقت قرار نیست پزشک بشم و در محیط های درمانی رفت و آمد داشته باشم. ولی کلی داستان و حس های تازه از طریق این نوشته ها شنیدم و تصور کردم.
ممنون که نوشته هاتون رو با ما به اشتراک میزارید.🙏
سلام و ممنونم بابت پیامت.
چقدر خوب که با وجود شبکه های اجتماعی مختلف این روزها هنوز وبلاگخوانی برات لذتبخشه، و خوشحالم اگر که نوشتههای این مدت من تونستن حسهایی تازه یا تجربههایی متفاوت رو بهت منتقل کنن. من هم تلاشم اینه که صادقانه و بیواسطه از چیزهایی بنویسم که خودم باهاشون زندگی کردم.
ممنون که وقت گذاشتی و نوشتی. حضورت و خوندنهات باعث دلگرمی.
به سلامتی:) به امید دیدن نوشته های خیلی خوب ازتون
سلامت باشی؛ از پیام و همراهیت ممنونم.
سلام محسن جان.
راه افتادن وبلاگت خبر خیلی خوبی برای من بود.
سر زدن به وبلاگها و خوندن نوشتههای دیگران رو دوست دارم؛ خوندن نوشتههای همرشتهایها رو بیشتر؛ خوندن نوشتههای محسن خاوری رو (که تا امروز هم در تلگرام دنبال میکردم) بیشترتر.
راستی، دیزاین وبلاگ هم خیلی چشمنواز هست.
سلام مهدیار جان
خیلی خوشحال شدم از خوندن پیامت. خیلی لطف داری به من، چه در تلگرام و حالا اینجا در وبلاگ. اینکه نوشتهها رو دنبال میکنی برای من دلگرمی بزرگیه.
و البته خوشحالم که طراحی وبلاگ هم به دلت نشسته.
تمام سعیام رو کردم ساده و خوانا باشه تا تمرکز روی محتوا بمونه.
از اونجا که میدونم خودت هم در این زمینه تخصص و تجربه داری، این تعریفات برایم ارزش ویژهای داشت.
نوشتههای تلگرامتون رو دنبال میکردم و تعدادیشون چیزهای مهمی رو در من روشن کردند.
حالا خوشحالم که این جارو میبینم و امیدوارم مانا باشه.
از همراهی و دلگرمیت ممنونم.
سلاام محسنجان
وقتت بخیر
نمیدونی چقدر خوشحال شدم وقتی دیدم بالاخره وبلاگت آنلاین شده. باور کن دوباره میخواستم چند روز پیش بابت نبودنش، ازت پیگیر بشم ولی گفتم شاید شلوغ باشی، مزاحمت نشدم. وقتی امروز نوتیف کانالت رو دیدم، ته دلم گفتم یعنی شد این دفعه؟ و خوشبختانه شد :)) خوشحالم که بهار ۱۴۰۴ با بهار وبلاگت مصادف شد :)))
به امید…..
سلام محمدجان
وقتت به خیر
از صمیم قلب ممنونم که اینقدر دوستانه پیگیر بودی. میدونم که این انرژی از نهایت محبت تو میاد و برام خیلی باارزشه.
و چه قشنگ گفتی که بهار ۱۴۰۴ با بهار وبلاگ همزمان شد. خودم اصلاً بهش فکر نکرده بودم! مشتاق خوندن از خودت هم هستم.