-
آخرین روزهای مرداد ۱۴۰۴
گزارشی از آخرین روزهای مرداد ۱۴۰۴ آنقدر بیمار و اتفاق عجیب و غریب در این مدت دیدهام که دیگر به این باور رسیدهام هیچ چیزِ عجیب و غریبی در دنیا (خصوصاً دنیای پزشکی) غیرممکن نیست. میشود از اتفاقات هر کشیکم یک سریال درام ساخت که تعداد اپیزودهایش تا یک عمر ادامه پیدا کند. اینترنی، بهویژه…
-
آن روی سکه
روزهایی که کشیکهای اول اینترنیام را پشت سر میگذاشتم، مدام درگیر این فکر بودم که چطور بین دانش پزشکی و عمل پلی بسازم و چطور دانشم را طوری به کار بگیرم که قابل استفاده باشد و در بالین عملکرد خوبی نشان بدهم. از طرفی در گوشه ذهنم همیشه به خاطر داشتم که دانش و مهارتهای…
-
درباره دادن خبر هایی همراه با غم
یکی از شوخیهایی که در ترمهای اول پزشکی با همکلاسیها یا در جمع دوستان و آشنایان تعریف میکردیم این بود که: «من فقط اومدم توی این رشته که به همراه بیماران بگم ما تمام تلاشمون رو کردیم …». آن روزها این حرف فقط یک شوخی بود و خودمان هم میدانستیم تا رسیدن به جایی که…
-
اولین مرگ
با اینکه خیلی پیش میآید که از اطرافیانم بشنوم که «اولین بار که فلان شد، این احساس را داشتم» یا اینکه ازم بپرسند «یادت هست اولین روزی که به فلانجا رفتی؟» و … حقیقتاً من «اولینها» را زیاد به خاطر ندارم. خودم فکر میکنم گاهی وقتها چنان غرق همین «اولینها» میشوم که اصلاً یادم میرود…
-
نگاهی به سریال The Pitt
فرض را بر این بگیریم که دانشجوی پزشکی یا کادر درمان نیستید. آیا تا به حال تصور کردید یک شیفت کاری در یک اورژانس بیمارستان شلوغ چطور میگذرد؟ شاید بگویید خب معلوم است که سخت است. اما بعد احتمالاً بگویید چون در آن به بقیه کمک میکنید و کاری زیباست، ارزشش را دارد. شاید…
-
بیمارستانِ دوست نداشتنی؛ از یک خاطره
کاش فقط همه در یک زمان به رختخواب میرفتند و میخوابیدند. اما هیچوقت اینطور نیست. فئودور داستایوفسکی ساعت از دو گذشته بود. دیگر آنقدر از زبان همه میشنیدم که: «تو اینجا چه میکنی؟» که خودم هم هر ده دقیقه به ساعتم نگاه میکردم و با خودم تکرار میکردم: «واقعاً من اینجا چه میکنم؟» حتی رویم…
-
اگر تو نبینی، هیچکس نمیبیند
چیزهایی هست که اگر تو نبینی، هیچکس نمیبیند. نادیده میمانَد و میمیرد. میفهمی چه میگویم؟ اگر تو نفهمی که زیباست، هیچکس نمیفهمد. معین دهاز وقتی میروم شرححال بیمارم را بگیرم و میبینم کودک و مادر در آغوش یکدیگر به خواب رفتهاند. نگاه توام با شوق یک مادر، وقتی از پزشک میشنود: بچهات منتقل میشود به…