محسن خاوری – کمی از من

اگر از کسی بخواهید خودش را معرفی کند، معمولاً بعد از گفتن اسمش، سراغ بخشی از زندگی‌اش می‌رود که برایش مهم‌تر و پررنگ‌تر بوده. پیدا کردن این بخش، همیشه آسان نیست و گاهی وقت‌ها آدم را به فکر فرو می‌برد.

با این حال، پرکردن این برگه باعث شد که به گذشته برگردم و نگاهی به راهی که آمده‌ام بیندازم؛ به انتخاب‌ها، تجربه‌ها و لحظاتی که امروزم را شکل داده‌اند.

من محسن خاوری هستم. در شمالی‌ترین شهر استان خوزستان به دنیا آمدم. اهل خوزستانم و تمام عمرم، همین‌جا بوده‌ام.

 

الان که مشغول نوشتن این متن هستم، آخرین ترم‌های پزشکی را پشت سر می‌گذارم.

برخلاف دیگر رشته‌های دوستانم که معمولاً بعد از فارغ‌التحصیلی می‌گویند: «خب حالا برویم سراغ چه کاری؟»، در رشتهٔ من تقریباً از همان روزهای اول مشخص است که آخرش چه می‌شود (حداقل فکر می‌کنی که مشخص است).

اما برای من، مسیر پزشکی نه‌تنها مشخص و قابل پیش‌بینی نبود، بلکه هر قدمش با تردید، کشف، و ظهور معناهایی تازه‌ همراه بود.

رابطه‌ام با پزشکی را، یک رابطهٔ عاطفی می‌دانم. رابطه‌ای که سهم مبادله در آن کم است.

بارها قلبم را شکسته. اشکم را درآورده. قهر کرده و مجبور بودم نازش را بکشم. مرا به مرز بریدن رسانده. ولی با همه اینها چیزی برای دلبستن نشانم داده و باعث شده کوتاه آمدن از مواضع و منافع‌ام، به خاطر خوشحالی‌ او چندان دشوار نباشد.

«پزشکی» هیچ‌وقت برایم یک رشتهٔ دانشگاهی نبود و احتمالاً بعداً هم «پزشک شدن» برایم یک شغل محسوب نشود. اما بیشتر از هر چیز، «پزشک بودن» را دغدغه‌‌ام می‌دانم و دوست دارم بیشتر به این دغدغه فکر کنم و از آن بنویسم.

 

اما در کنار پزشکی، علایق دیگری هم دارم.

علایقی که اگر بگویم در برهه‌های مختلف، نجات‌بخش زندگی‌ام بوده‌اند، بی‌راه نگفته‌ام.


یکی از آن‌ها طبیعت‌گردی و عکاسی است.

عکاسی را همیشه دوست داشتم، اما هیچ‌وقت با طبیعت و کوهستان میانهٔ خوبی نداشتم تا این‌ که در اواخر پاندمی کرونا، همه چیز تغییر کرد و  کاری که همیشه از آن فراری بودم، به یکی از علایقم تبدیل شد. و حالا این‌جا را فرصتی می‌دانم تا از این مسیر بیشتر بنویسم.
(عکس‌های من) (نوشته‌های من از طبیعت)

 

یکی دیگر از آن علایق، طراحی گرافیک است.

در کودکی، نقاشی و بازی با رنگ‌ها و شکل‌ها را بسیار دوست داشتم. اما این علاقه با شروع دبیرستان کم‌رنگ، و بعد از قبولی در دانشگاه، پشت درهای ورودی دانشگاه جا ماند.

اما پاندمی کرونا و خانه‌نشینی‌های اجباری، یک بار دیگر باعث شد این شوق هم در من رنگ بگیرد.

بعدها پروژه‌های مختلفی در دانشگاه و خارج دانشگاه انجام دادم و با شرکت‌ها و موسسات مختلفی به‌طور حرفه‌ای همکاری کردم.

البته بیشتر طراحی‌های من نه برای کارفرمایان، بلکه برای خودم بودند.

کافی بود یک روز در بیمارستان حالم گرفته شود؛ همان بعدازظهر، تمام بنرهای تبلیغاتیِ مسیر خانه تا بیمارستان را در ذهنم مرور می‌کردم، ایرادهایشان را درمی‌آوردم، برای خودم بازطراحی‌شان می‌کردم و همین کار ها حالم را بهتر می‌کرد.

 

و در آخر، نجات‌بخش ترین علاقه‌ام را نوشتن می‌دانم.

شاید یکی از مهم ترین دلایل ساختن اینجا هم همین باشد. خصوصاً این سالها که این کار دیگر برایم فقط کاری از روی علاقه و تفریح نبوده.

 

از دیگر اتفاق‌های خوب سال‌های اخیرم، آشنایی با متمم بود؛ آن را نقطه‌ عطفی در مسیر یادگیری‌ام می‌دانم.

سال‌ دوم دانشگاه با متمم آشنا شدم. ساختار آموزشی متمم متن‌محور است و من آن زمان‌ها فکر می‌کردم با سبک های دیگر راحت ترم – همان اشتباه رایج که «یادگیری من شنیداری است و فلان» –بعدها که فهمیدم برای هر فعالیتی (ازجمله خودِ یادگیری)، ترجیحات من مهم نیستند، بلکه این مهم است که ابزار و روش مناسب کدام است، ارزش متمم برایم پررنگ تر شد و این شروعی برای تغییر نگرش و مدل ذهنی من بود که همیشه آن را مدیون متمم خواهم بود. (پروفایل من در متمم)


© محسن خاوری | فروردین 1404