نویسنده: محسن خاوری


  • بیمارستانِ دوست نداشتنی؛ از یک خاطره

    بیمارستانِ دوست نداشتنی؛ از یک خاطره

    کاش فقط همه در یک زمان به رختخواب می‌رفتند و می‌خوابیدند. اما هیچ‌وقت این‌طور نیست. فئودور داستایوفسکی ساعت از دو گذشته بود. دیگر آن‌قدر از زبان همه می‌شنیدم که: «تو این‌جا چه می‌کنی؟» که خودم هم هر ده دقیقه به ساعتم نگاه می‌کردم و با خودم تکرار می‌کردم: «واقعاً من این‌جا چه می‌کنم؟» حتی رویم…

  • اگر تو نبینی، هیچکس نمی‌بیند

    اگر تو نبینی، هیچکس نمی‌بیند

    چیزهایی هست که اگر تو نبینی، هیچکس نمی‌بیند. نادیده می‌مانَد و می‌میرد. می‌فهمی چه می‌گویم؟ اگر تو نفهمی که زیباست، هیچکس نمی‌فهمد. معین دهاز وقتی میروم شرح‌حال بیمارم را بگیرم و می‌بینم کودک و مادر در آغوش یکدیگر به خواب‌ رفته‌اند. نگاه توام با شوق یک مادر، وقتی از پزشک می‌شنود: بچه‌ات منتقل می‌شود به…

  • لحظه نگار: کتابخانه

    لحظه نگار: کتابخانه

    این چند روز رمق نوشتن را کمتر دارم. با اینکه صحنه‌ها تندتند از جلوم رد می‌شوند (درست مثل ماهی‌هایی در دریا)، ولی من انگار بیشتر دوست دارم تماشایشان کنم تا اینکه با قلاب به دنبال‌شان بیافتم. احساس کردم شروع با لحظه‌نگار راحت‌تر و بهتر است. دسته بندی لحظه نگار، برای زمانی است که نوشته ها…

  • در سایه درخت‌ها

    در سایه درخت‌ها

    آخر هفته‌ها، گاهی اگر فرصتی باشد به پیاده‌روی‌های نسبتاً طولانی می‌روم. این عادت را چندسالی هست که دارم. بعضی وقت‌ها که خوش‌شانس هم هستم و در کنار فرصت، تجهیزات و امکاناتش هم جور می‌شود، راهی طبیعت می‌شوم؛ و اگر نه، در همان شهر قدم می‌زنم. برایم همین مهم است که در مسیر، درخت‌ها را ببینم.…

  • از اولین تجربهٔ پوشیدن روپوش سفید

    از اولین تجربهٔ پوشیدن روپوش سفید

    اولین هفته دانشگاه را پشت سر می‌گذاشتیم. استاد بیوشیمی‌ گفته بود: «برای جلسه‌ی عملی آینده، همه باید با روپوش سفید بیایند.» با خودم فکر می‌کردم برای خرید روپوش خیلی زود نیست؟ یک هفته نیست که آمده‌ایم! چقدر همه چیز یکهو جدی شده بود.   البته، خیلی از دوستانم قبل از قبولی در پزشکی هم روپوش…

  • برای نوشتن

    برای نوشتن

    این نوشته، اولین پست وبلاگ من است. معمولاً در اولین نوشته‌ها و اولین متن ها از هدف‌ها و انگیزه‌ها صحبت می‌شود. برای من، دو انگیزاننده مهم باعث ساختن اینجا شدند: اولی‌شان علاقه‌ام به نوشتن بود. حس می‌کنم داشتن فضایی که همه نوشته هایم را یکجا در آن داشته باشم دلگرم‌کننده است. و دومین‌شان هم این…