-
وضعیتم در بخش جراحی طوری شده که هر کسی مرا آنجا میبیند، میگوید: «چقدر میخوای کلاس بذاری؟ بس نیست؟!» البته منظور از «کلاس گذاشتن»، آن کلاس گذاشتن نیست! منظورشان همان…
-
هر چه به انتهای دوران تحصیلم در پزشکی نزدیک میشوم، خیلی از عادت های قدیمیام هم دستخوش تغییراتی میشوند. و حالا بعد از گذشت سالها، احساس میکنم که چقدر همه…
-
اطراف ساعت نُه صبح بود و با نیواستاجر های بخش جراحی در اولین کشیک اینترنی جراحیام مشغول دیدن بیمار ها و انجام مشاوره ها شده بودم. از این بخش به…
-
گزارشی از آخرین روزهای مرداد ۱۴۰۴ آنقدر بیمار و اتفاق عجیب و غریب در این مدت دیدهام که دیگر به این باور رسیدهام هیچ چیزِ عجیب و غریبی در دنیا…
-
روزهایی که کشیکهای اول اینترنیام را پشت سر میگذاشتم، مدام درگیر این فکر بودم که چطور بین دانش پزشکی و عمل پلی بسازم و چطور دانشم را طوری به کار…
-
یکی از شوخیهایی که در ترمهای اول پزشکی با همکلاسیها یا در جمع دوستان و آشنایان تعریف میکردیم این بود که: «من فقط اومدم توی این رشته که به همراه…
-
با اینکه خیلی پیش میآید که از اطرافیانم بشنوم که «اولین بار که فلان شد، این احساس را داشتم» یا اینکه ازم بپرسند «یادت هست اولین روزی که به فلانجا…
-
خانم شیمبورسکا یک شعر معروف دارنداحتمالاً خواندهاید.از کتاب آدمها روی پل (نشر مرکز): سینما را ترجیح میدهمگربهها را ترجیح میدهمدرختانِ بلوطِ کنارِ رود وارتا را ترجیح میدهم.دیکنز را بر داستایوفسکی…
-
فرض را بر این بگیریم که دانشجوی پزشکی یا کادر درمان نیستید. آیا تا به حال تصور کردید یک شیفت کاری در یک اورژانس بیمارستان شلوغ چطور میگذرد؟ شاید…
-
کاش فقط همه در یک زمان به رختخواب میرفتند و میخوابیدند. اما هیچوقت اینطور نیست. فئودور داستایوفسکی ساعت از دو گذشته بود. دیگر آنقدر از زبان همه میشنیدم که: «تو…











